بررسى انتقادى ديدگاه ابراهيم صفايى درباره «رهبران مشروطه»
بررسى انتقادى ديدگاه ابراهيم صفايى درباره «رهبران مشروطه»
آقاى ابراهيم صفايى به منظور شناساندن بيش تر نهضت مشروطه، به تدوين شرح حال مؤثّرترين افرادى كه در آن سهم داشته اند، همّت گماشته است. وى در زمينه مشروطه، كتاب هاى بسيارى نوشته و در اختيار محقّقان و عموم قرار داده است. برخى آثار صفايى، به طور كامل جنبه سندى و برخى ديگر صبغه تاريخى ـ تحليلى دارند. در اين مقاله، پس از معرّفى مختصر آثار منتشره شده وى، كتاب رهبران مشروطه كه يكى از مهم ترين كتاب هاى او است، بررسى مى شود. برخى از نكاتى كه درباره اين كتاب ذكر مى شود، به ديگر تأليفات وى نيز قابل تسرّى است.
از آن جا كه آثار اين نويسنده، خطّ خاصّى در تاريخ نگارى مشروطه به شمار مى رود، تحقيق حاضر مى تواند يكى از جريان هاى تاريخ نگارى اين برهه زمانى مهم را به پژوهشگران تاريخ معاصر ارائه كند، و نيز گامى هرچند كوچك در جهت شفّاف سازى منابع تاريخى بردارد.
1. نهضت مشروطه ايران بر پايه اسناد وزارت خارجه، واحد نشر اسناد، اوّل، 1370ش: از آن جاكه نويسنده، سرآغاز نهضت مشروطه را قتل ناصرالدين شاه مى داند، اسناد مربوط به علل پيدايى و گسترش اين حركت را از آن تاريخ تا صدور فرمان مشروطه، گشايش مجلس شوراى ملّى و مرگ مظفرالدين شاه ذكر مى كند.
2. رهبران مشروطه، دوره اوّل، انتشارات جاويدان، دوم، 1362ش: انتشار اين كتاب، ابتدا به صورت جزوه هاى ماهيانه بوده و بعد مؤسّسه انتشارات جاويدان، آن را به كتاب تبديل كرده است. اين كتاب، مشتمل بر 24 زندگينامه از رهبران نهضت مشروطه است كه حيات و انديشه سياسى، اجتماعى، اقتصادى و... آن ها بر پايه اسنادى كه نويسنده ارائه مى دهد، تحليل و تبيين مى شوند.
3. پنجاه نامه تاريخى، چاپ حيدرى، اوّل، مرداد 2535 شاهنشاهى: اين كتاب، هشتمين اثر تاريخى مؤلّف است كه بر پايه اسناد انتشار يافته، و پنجاه سند تاريخى را ارائه مى دهد و هيچ گونه تحليلى در آن ها از جانب نويسنده ارائه نشده است. اين أمر ـ چنان كه نويسنده ذكر كرده ـ فقط به جهت آشنايى و تنوير افكار عموم و محقّقان، صورت پذيرفته و هدف اصلى، مشاهده و مطالعه اسناد، سپس داورى درباره گذشتگان و تاريخ سازان اين سرزمين است.
4. اسناد سياسى دوران قاجاريه، چاپخانه حيدرى، اوّل، اسفند 2535 شاهنشاهى: كتاب مذكور، مشتمل بر 150 سند مهم و اصيل سياسى است. اين كتاب به ترتيب موضوع اسناد، فصل بندى شده است بدين صورت كه متن سند كامل نقل، و هر يك از اسناد در چند سطر كوتاه بدون تفسير و تأويل از ناحيه نويسنده معرّفى مى شود. اسناد مذكور، بخشى از تاريخ دوران قاجاريه، و احياناً اشتباهات و اغراض تاريخ نويسان را آشكار مى سازند.
5. اسناد نويافته، چاپ شرق، مشخصات ديگر كتاب آورده نشده است: اين كتاب، پنجمين كتاب حاوى مدارك سياسى و تاريخى، مشتمل بر 50 سند درباره موضوعات گوناگون سياسى، اقتصادى، اجتماعى و نظامى است. نويسنده درباره كتاب مى نويسد:
در اين اسناد، با بسيارى از نكته ها و رازهاى مهمّ سياسى مربوط به مسائل گوناگون از جمله نخستين شورش تبريز در زمان قاجاريه و مناسبات ايران با همسايگانش در آن زمان و چگونگى سازمان هاى كشورى و لشكرى و راه جويى هاى روس و انگليس در عرصه سياست و اقتصاد ايران و نكته هاى تازه از آغاز نهضت مشروطه آشنا مى شويم. به بينش و كوشش وطن خواهانه و تلاش هاى صميمانه، ولى كم اثر برخى از زمامداران و شخصيت هاى آن زمان و نيز به آزمندى و كوته نظرى و ناآگاهى و خطاكارى برخى ديگر از رجال و كشورمداران آن عصر راه مى جوييم. راه و روش زندگى و اثر و خط و شيوه نگارش گروهى از ناموران آن روزگار را محسوساً در مى يابيم. به راز انحطاط و بى سازمانى دوره مظفّرالدين شاه پى مى بريم. از تاريخ اجتماعى و آداب و رسوم ملّى و مذهبى و تشريفات رسمى و ادارى ايران سده پيشين دانستنى هاى سودمندى به دست مى آوريم. به جز اين ها براى درك پيشرفت ها و تحوّل هاى چشمگير ايران نو كه از نيم قرن پيش آغاز شده و براى آگاهى بيش تر از دگرگونى هايى كه در افكار، آداب، عادات و رسوم اجتماعى مردم پديد آمده، وسيله سنجشى به دست نسل جوان مى دهيم (ص 3).
6. برگ هاى تاريخ، چاپ حيدرى، مرداد 2535 شاهنشاهى: كتاب مذكور ششمين كتاب اسناد سياسى، مشتمل بر تعدادى از اسناد و گزارش هاى دوران وزارت و صدارت سپهسالار است. اين اسناد، هم معرّف شخصيت و هم نشان دهنده طرز تفكر و تمايلات سياسى و شيوه كشوردارى او است. همچنين نكته هاى جالبى از روابط سياسى ايران با روس، انگليس، عثمانى و افغانستان در بردارد. به ادّعاى مؤلّف، اين اسناد تا آن زمان انتشار نيافته و براى نخستين بار به وسيله او منتشر شد.
7. اسناد برگزيده دوران قاجاريه، چاپ حيدرى، اول، مرداد 2535 شاهنشاهى: كتاب مذكور، هفتمين كتاب از مجموعه اسناد سياسى صفايى، و در بر دارنده نامه ها، اسناد مهم و جالب از سپهسالار، ظلّ السلطان و دبيرالملك است. در اين نامه ها، خدمات و گاهى خيانت افراد مذكور بررسى و ارائه مى شود.
8. گزارش هاى سياسى علاءالملك، چاپ پارت، دوم، 1362ش: كتاب، حاوى پانزده گزارش است كه قسمت اعظم آن ها مربوط به مناسبات سياسى و اوضاع داخلى و خارجى ايران با همسايگان، به ويژه روس بوده و برخى نيز مربوط به مناسبات بين ايران و انگليس هستند; بنابراين، اين كتاب حاوى اسناد و گزارش هايى كه با نهضت مشروطه مرتبط باشند، نيست; بلكه بيش تر روابط و جغرافياى ايران در اين اسناد بررسى و شناسايى شده است.
9. خاطره هاى تاريخى، چاپخانه سكه، اوّل، 1368ش: مشتمل بر تعداد فراوانى خاطره است كه به طور عمده به دوران پهلوى مربوط مى شود. برخى از آن خاطره ها درباره با رجال سياسى دوران مشروطه است; البتّه خاطره ها (به نوشته مؤلّف) بيش تر بر پايه مشاهده هاى نويسنده بوده و با بهره گيرى از حافظه خويش، آن ها را تنظيم كرده است.
10. نخست وزيران، ج 1، انجمن تاريخ، بقيه مشخّصات كتاب درج نشده است: مشتمل بر 12 زندگينامه از نخستوزيران پهلوى است. در ابتدا، اين زندگينامه ها، به صورت جزوه هاى پراكنده چاپ شدند; امّا بعد به صورت كتابى جداگانه منتشر شد. مباحث مطرح شده در كتاب، مبتنى بر اسناد و مدارك است.
11. ده نفر پيشتاز، هيچ يك از مشخّصات كتاب درج نشده است: كتاب مذكور مشتمل بر زندگينامه ده نفر از رهبران نهضت مشروطه امين الدوله، مشيرالدوله، ظهيرالدوله، سيد عبدالله بهبهانى، سيد محمّد طباطبايى، سعدالدوله، حاج آقا نورالله اصفهانى، صنيع الدوله، سرداراسعد بختيارى و سپهدار تنكابنى) است.
اين كتاب، پس از انتشار كتاب رهبران مشروطه تأليف شده است. علّت آن هم ـ بنابر آن چه مؤلّف در مقدّمه كتاب ذكر كرده ـ پيشنهاد يكى از دوستان تاريخ نگار وى بوده است كه براى سهولت در مراجعه و مطالعه جوانان درباره تاريخ پيدايى نظام حكومت پارلمانى در ايران، بهتر است تاليفى فراهم آورده شود و بنيانگذاران و پيشتازان واقعى نهضت مشروطه را كه در ايجاد رژيم نو سهم اساسى داشته اند، معرّفى كنند تا جوانان ضمن شناخت اين شخصيت ها با تاريخ پيدايى و پيشرفت نهضت مشروطه آشنا شوند. صفايى مى نويسد:
سخنان آن دوست مرا بر آن داشت كه به تنظيم بيوگرافى ده نفر از شخصيت هايى كه در پيدايش فكر و ايجاد نهضت مشروطه و يا پيشرفت اين نهضت كه شايد بيش تر و تأثير افزون تر داشته اند، بپردازم و اين تأليف را فراهم آورده به نام «ده نفر پيشتاز» تقديم دوستداران تاريخ نمايم (ص5).
12. چهل خاطره از چهل سال، انتشارات علمى، اوّل، 1373ش: كتاب مذكور، سومين كتاب خاطره اى نويسنده است. پيش از آن، كتاب هاى خاطره هاى تاريخى و پنجاه خاطره از پنجاه سال منتشر شده بود. خاطره هاى اين كتاب، به دوره هاى گوناگون تاريخ مربوط مى شود كه مؤلّف آن ها را نقل كرده است.
برخى ديگر از تأليفات صفايى به دليل در دسترسى نبودن آن ها، صرفاً عناوين آن ها ذكر مى شود:
13. اسناد مشروطه; 14. مدارك تاريخى; 15. نامه هاى تاريخى; 16. يكصد سند تاريخى; 17. دودمان عميد; 18. نهضت ادبى ايران در عصر قاجار; 19. آيينه خاطرات; 20. مرقعات; 21. يادداشت هاى سفر همدان; 22. دوره مجلّه انجمن تاريخ; 23. مرزهاى ناآرام; 24. آيينه تاريخ; 25. تاريخچه هنرستان دختران و پسران; 26. تاريخچه هنرستان موسيقى ملّى; 27. تاريخچه هنرستان عالى موسيقى; 28. سفرنامه طوالش; 29. ترجمه اپراى «اُرفه» و «اُريدس»; 30. آشفتگى در دربار مظفّرالدين شاه; 31. پژوهشى در شناخت ريشه دودمان طباطبايى; 32. سوگنامه; 33. دوره دو ساله هفته نامه «عسس».
همان طور كه از فهرست تأليفات صفايى مشخّص مى شود، وى آثار فراوانى دارد; امّا ميان آثار متعدّد او، چند اثر وى از جمله آن ها، كتاب رهبران مشروطه داراى موقعيت و جلوه ويژه اى است; به همين دليل و نيز از آن جا كه اين كتاب يكى از منابع مورد استناد در مراكز گوناگون علمى و پژوهشى است، ضرورت دارد معرّفى و ارزيابى شود.
كتاب مذكور، دوره يا جلد اوّل از مجموعه رهبران مشروطه و مشتمل بر 24 زندگينامه از كسانى است كه از نظر نويسنده، از رهبران و سردمداران انقلاب مشروطه بوده اند. اين كتاب در 775 صفحه تهيه و تدوين شده است. افرادى كه زندگينامه آن ها بررسى و تحقيق و تحليل شده، در ابتداى كتاب فهرستوار چنين آورده شده است: سيد جمال الدين افغانى، ميرزا ملكم خان، امين الدوله، ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله، ظهيرالدوله، سيد عبدالله بهبهانى، سيد محمّد طباطبايى، صمصام السلطنه بختيارى، سرداراسعد، سپهدار تنكابنى، سيد جمال الدين واعظ اصفهانى، ملك المتكلّمين، صنيع الدوله، ستّارخان، باقرخان، وثوق الدوله، ميرزا حسن خان مشيرالدوله، مستوفى الممالك، يپرم خان ارمنى، شيخ الرئيس قاجار، احتشام السلطنه علامير ممتازالدوله، معاضدالسلطنه پيرنيا، قوام السلطنه و مؤتمن الملك.
در ادامه، ناشر كتاب (انتشارات جاويدان) مقدّمه اى در وصف كتاب ذكر كرده، كه در بخشى از آن آمده است:
رهبران مشروطه، شايد درست ترين پژوهشى باشد كه درباره نهضت مشروطيت ايران نوشته شده. نويسنده توانا و محقّق دانشمند، آقاى ابراهيم صفايى با انتشار اين اثر، راه نوينى در تاريخ نويسى ايران گشوده و خالى از تعصّب و غرض، سال ها به پژوهش تاريخى پرداخته و پيشوايان اين نهضت ملّى را آن چنان كه بوده اند، معرّفى نموده، خوبى ها و بدى ها و خدمت ها و خيانت ها و فداكارى ها و غرض هاى قائدان نهضت را آشكار نموده و اين چهره ها را با تمام زيبايى ها و زشتى هايشان به مردم نشان داده اند، و در ضمن اين بيوگرافى ها، سير نهضت مشروطه را با همه انعطاف ها و انحراف ها و اغراضى كه در آن دخالت داشته، بازگو نموده و علل انعطاف و انحراف را روشن ساخته و حقايق جالب و حيرت انگيز تاريخ را كه ديگر مورّخان با تعصّب و يا محافظه كارى و مصلحت جويى در پرده استتار نگه داشته اند، بعد از نيم قرن با قلمى شيوا و سبكى آموزنده و انتقادى، در دسترس علاقه مندان تاريخ و جويندگان حقايق تاريخى، قرار داده و ألحق خدمتى جاويدان به تاريخ ايران انجام داده اند ...;
البتّه اگر خواننده، منصفانه به مطالب كتاب مراجعه كند، خواهد ديد كه اين اغراق ها در ستايش و وصف كتاب مذكور، با واقعيت تطبيق ندارد; سپس، ناشر، گزارش كوتاهى از فعّاليت هاى علمى، فرهنگى و اجتماعى مؤلّف را آورده است كه گزيده اى از آن ذكر مى شود:
در سال 1292 خورشيدى تولّد يافته و تحصيلات خود را در رشته حقوق و ادبيات و تصدّى پاره اى از مشاغل ادارى و قضايى و فرهنگى و سپس به كار پژوهش در تاريخ پرداخته است.1 انجمن تاريخ را تأسيس و نشريه پژوهش انجمن را تا خرداد 1357 هـ.ق منتشر كرد. عضو كنگره تاريخ و فرهنگ ايران و انجمن تاريخى فرهنگستان بوده است. كتاب هاى زيادى در زمينه اسناد سياسى و تاريخى منتشر نموده است و بيش تر تأليفات صفايى در شمار منابع و مآخذ تحقيقى درآمده و مورد استفاده پژوهشگران قرار گرفته.
در ادامه، مقدّمه اى از مؤلّف آورده شده است كه در 15 بند، علل و عوامل مهم و مؤثّر فكرى ـ تاريخى تحقّق انقلاب مشروطه ذكر شده است. اين عوامل به صورت خلاصه عباتند از:
1. نابسامانى اوضاع اجتماعى ايران در اواخر عهد ناصرالدين شاه و به ستوه آمدن مردم از جور حكّام و مأموران متجاوز دولت;
2. برقرارى رژيم مشروطه و تدوين قانون اساسى در عثمانى;
3. نشر نوشته هاى بيداركننده روزنامه هايى مانند روزنامه اختر (چاپ استانبول)، روزنامه حبل المتين (چاپ كلكته)، روزنامه هاى پرورش و ثريا و حكمت (چاپ مصر) و روزنامه قانون (چاپ لندن);
4. ضعف، سستى و عدم لياقت مظفّرالدين شاه و سبك سرى ها، طمعورزى ها و غارتگرى هاى درباريان و اطرافيان فاسد و ناشايسته وى و تسليم در برابر قدرت روسيه و گسترش نفوذ آن كشور در ايران;
5. عزل اتابك و درهم شكستن نفوذ و ثبات حكومت مركزى، جدال ميان طرفداران اتابك و عين الدوله و بى تدبيرى و سختگيرى عين الدوله;
6. قيام گروهى از روحانيان ضدّ دولت و دربار و جنبش فراماسون به دستور محافل ماسونيك لندن و پاريس;
تبليغ فراماسونرى و اطّلاع مردم از اسرار آن و پيوستن گروهى از روحانيان و رجال به اين جميعت، عامل ديگرى براى زمينه سازى در ايجاد نهضت مشروطه بود. هدف اصلى گردانندگان جمعيت هاى متشكّله سياسى مانند «فراموشخانه يا جامع آدميت» و انجمن هايى از اين قبيل، تحقير آداب و رسوم ملّى و بى ارج ساختن معتقدات مذهبى به منظور آمادگى مردم براى تغيير رژيم حكومتى بوده است. مؤلّف، در اين خصوص مى نويسد:
در حقيقت، تبليغ از فرنگ و جوامع اروپايى و خودباختگى افراد فرنگ رفته در برابر فرهنگ غرب به مرور زمان اقبال عمومى را در برداشته است كه اين امر در زمينه نهضت مشروطه بى تأثير نبوده است (ص 45).
صفايى در مباحث خود كه به سيّد جمال الدين اسدآبادى مى پردازد (و البتّه او را نيز فراماسون مى داند) به روشنگرى هاى او اشاره مى كند كه زمينه ساز قيام مردم در مشروطه بوده است. سيّد با سخنرانى هاى عمومى و مسافرت هاى طولانى به نقاط گوناگون كشورهاى اسلامى و با انتشار روزنامه، تشكيل انجمن ها و انتقادهاى بى پروا ضدّ استبداد شاه، زمينه شورش مردم را ضدّ حاكمان مهيّا كرد. صفايى در اين زمينه مى نويسد:
سيّد، انجمن اتّحاداسلامى را تشكيل داد و ميرزاآقاخان كرمانى و شيخ احمد روحى و ميرزاحسين خان خبيرالملك وارد اين انجمن شدند و فعّاليت هاى آنان عليه شاه و حكومت ايران جدّى تر شد. روزنامه اختر استانبول كه ميرزاآقاخان و شيخ احمد جزو نويسندگان آن بودند، در هر شماره، انتقادات زننده و بى پروا، توأم با هتّاكى و فحّاشى درج مى كرد و به تهران و ساير شهرهاى ايران مى فرستادند و مردم را به قيام عليه شاه دعوت مى كرد. در همين اوقات كه هنوز داستان قيام مردم ايران بر عليه قرارداد انحصار توتون و تنباكو در سراسر جهان شايع بود، سيّد موقع را مغتنم داشته، شروع به نوشتن نامه هايى به علماى نجف، كربلا، سامرا و تهران كرده و صراحتاً آن ها را تشويق مى كرد كه عليه شاه قيام كنند و مردم را از اطاعت او منع نمايند (ص 22).
7. شكست روسيه تزارى از ژاپن و كاسته شدن حيثيّت و اعتبار سياسى آن دولت و اعلان حكومت مشروطه در آن جا;
8. فعّاليت اقليت هاى نوظهور مذهبى به ويژه بابيان و ازليان براى شكستن نفوذ روحانيان شيعه;
9. مساعدت دولت عثمانى با مشروطه خواهان به منظور تضعيف قدرت دولت ايران و دست اندازى به مناطق مرزى مورد اختلاف;
10. مداخله آشكار دولت انگليس براى كمك به استقرار مشروطه جهت كاستن قدرت پادشاهان قاجار، جلوگيرى از نفوذ روزافزون روس ها و تلاش براى به دست آوردن سياست مقدّم و قاطع در ايران;
11. شوق و هيجان گروهى از مردان و جوانان وطن خواه و پرشور و تشنه كامان عدالت و آزادى كه با اساس حكومت هاى قانونى و حقوق اجتماعى مردم اروپا آشنايى داشتند (فرنگ برگشته ها);
صفايى، ضمن بررسى زندگينامه رهبران مشروطه، به اين نكته اشاره مى كند افرادى كه با اروپا آشنا بوده، مدّت ها در آن جا به سر بردند، در زمينه سازى نهضت مشروطه نقش مؤثّرى داشته اند. از جمله افرادى كه در اين زمينه نقش بسزايى داشت، ميرزاملكم خان ارمنى بود. او مى نويسد:
ملكم، حاصل مطالعات خود را در نظم اجتماعى اروپا، به صورت رساله اى به اسم كتابچه غيبى نوشت و آن چه براى پيشرفت و تقويت مملكت از نظر سازمان كشورى و لشكرى و وضع قوانين لازم بود، تحرير كرد و آن رساله را به عنوان پيشنهاد براى اصلاح و ترقّى كشور به وسيله مشيرالدوله به شاه تقديم نمود. اين امر مورد توجّه شاه قرار گرفت; ولى رجال و درباريان با معاذير گوناگون و عدم تطبيق آن طرح ها با اوضاع و احوال ايران، شاه را منصرف كردند; امّا ملكم از تعقيب فكر خود، باز نايستاده، براى آشنا كردن مردم به تمدّن و نظامات جديد و برانگيختن افكار، با كمك پدرش به تأسيس جمعيت فراماسون به نام فراموش خانه يا جامع آدميت پرداخت (ص 43).
12. تلاش هاى بى باكانه افراد سودجو و جاه طلب كه آلت فعل سياست هاى خارجى بودند، براى رسيدن به مقام و منافع شخصى;
13. انتقامجويى و خصومت برخى از مالكان بزرگ و سران بختيارى با حكومت قاجاريه;
14. اختلاف پنهانى مظفّرالدين شاه و ظلّ السلطان و نيز رقابت ظلّ السلطان و سالارالدوله با محمّدعلى شاه و تحريكات دامنه دار آنان براى رسيدن به سلطنت;
15. فقر اقتصادى و فشار قحطى ها و ناامنى هاى عصيان خيز كه بر دوش اكثريت مردم سنگينى مى كرد.
صفايى پس از بيان عوامل مهمّ شكل گيرى مشروطه، معتقد است: اگر بخواهيم علل پيشرفت يا علل ركود و ناكامى نهضت مشروطه را بدانيم، بايد نخست، رهبران و مدّعيان رهبرى اين نهضت را بشناسيم و به تفكّر سياسى و اغراض و اهداف شخصى ـ اجتماعى آنان آگاه شده، به ميزان فداكارى و خلوص يا دورويى و غرضورزى هر يك پى ببريم.
او با ابراز تأسّف از اين كه افراد مؤثّر در انقلاب مشروطه - چنان كه بايد - شناخته نشده اند، انگيزه خود را از معرّفى رهبران انقلاب مشروطه، همين مطلب مى داند. نويسنده، معتقد است كه بيش تر تاريخ نويسان مشروطه، وقايع را از برون پرده نگريسته و در مقام مصلحت شخصى يا ملاحظات سياسى، پيروزمندان را به مقام قهرمانى رسانيده و شكست يافتگان را با بدترين صفات ياد كرده اند; بنابراين، صفايى از نظر خود مى كوشد تا اين نقاط ابهام را شفّاف و روشن سازد و حقايق را آن چنان كه بايد و شايد بشناساند.
در پايان مقدّمه، يادآور مى شود كه چون پايه اين تحوّل اجتماعى و انقلاب از زمان قتل ناصرالدين شاه گذاشته شد و چون قتل شاه به دستور سيد جمال الدين اسد آبادى بوده است، نخستين زندگينامه رهبران مشروطه را با شرح حال سيّدجمال آغاز مى كند.
پس از مقدّمه، زندگينامه رهبران و فعّالان مشروطه به صورت جداگانه، بررسى و تحليل، و مطالب هر يك از آن ها، بدين گونه مرتّب شده است كه ابتدا زندگينامه مختصر و كوتاهى طرح شده; سپس فعّاليت هاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى فرد مورد بحث، در زمان انقلاب مشروطه و قبل از آن مورد بررسى قرار گرفته است و در ادامه، آثار و سطح تحصيلات و عقايد مذهبى و سياسى و در پايان، گزيده اى از سخنرانى ها و مباحثى كه درباره انقلاب مشروطه و مسائل سياسى ـ اجتماعى و مذهبى داشته اند، آورده شده است.
قسمت پايانى كتاب، مشتمل بر مستندها و مآخذ كتاب و فهرست اعلام (نام هاى افراد و اماكن) و در نهايت فهرست برخى از آثار مؤلّف است.
اگر نوشته تاريخى، داراى يك روش صحيح علمى و منطقى و واقع گرايانه باشد، به همان اندازه براى خوانندگان، قابل اعتماد خواهد بود; امّا اگر با الهام و استمداد از روش نادرست، غير منطقى و واقعيت گريز پديد آمده باشد، رويگردانى، بى ميلى و بى اعتمادى خوانندگان را به آن سبب خواهد شد.
يكى از جريان هاى تاريخ نگارى، تاريخ نگارى دربارى است كه اهداف و روش مخصوص در تدوين تاريخ دارد. جهت روشن شدن معنا و مفهوم تاريخ نگارى دربارى در اين جا مناسب است به برخى از مؤلّفه ها و ويژگى هاى آن اشاره شود.
1. مورّخان دربارى، به جاى پرداختن به حادثه هاى تاريخى، بيوگرافى سلاطين و حكّام را موضوع تاريخ قرار داده و با آن معيار، حوادث تاريخى را تنظيم مى كنند; در حالى كه حوادث اصلى تاريخ، ميان مردم و در كوهپايه ها، جلگه ها، مسجدها، مدرسه ها، بازارها و كارخانه ها و مزرعه ها به وقوع پيوسته و جريان دارند; به همين دليل، در تاريخ هاى دربارى، در زمينه هايى مانند حوادث فرهنگى، مسائل بازرگانى، مالى، اوضاع اقتصادى، اشكال توليد و ... كم ترين اطّلاع و اشاره را مى توان به دست آورد كه به صورت طفيلى و غيرمستقيم آورده شده است. آنان قلم هاى خود را بيش تر، وقف گزارش و نگارش مسائلى از قبيل طغيان فلان امير و مكحول شدن ديگرى، جلال و شكوه دربار و مسافرت هاى تفريحى و شكار شاه، زاييدن فلان السلطنة و زاده شدن فلان شاهزاده و لقب و نشان گرفتن فلان نوكر مى كنند.2
2. اغلب مورّخين دربارى، با دربارها روابط دوستانه داشته و هماهنگ با منافع و مصالح آنان تاريخ مى نوشته اند; به همين دليل است كه تعدادى از كتاب هاى تاريخى، همراه با جعل و تحريف و تزوير نوشته شده اند و يا دست كم يك سويه نگارش يافته اند; يعنى فقط به بازگويى و گزارش نيكى و محاسن موجود پرداخته و از گزارش زشتى ها و مظالم دستگاه هاى حكومتى چشم پوشيده اند. ... تاريخ نگارى دربارى، كهن ترين جريان تاريخ نگارى در جهان اسلام و ايران مى باشد; به گونه اى كه مى توان گفت در همه سده ها از اين نوشته هاى تاريخى به وفور مى توان يافت. در ايران عصر حاضر نيز شيوه تاريخ نگارى دربارى، به صورت يك جريان حساب شده و تحت برنامه، كاملا مصداق خارجى داشته است و بنابر امكانات نوين و موقعيت هاى زمانى و مكانى ويژه، حتّى بسيار پيچيده تر و مرموزتر از گذشته بوده است.3
3. فرهنگ دربارى معاصر ايران، آميزه اى از سه فرهنگ جداگانه «سنّتى، وارداتى و دربارى» بوده است. اين سه عنصر اساسى، يگانه عناصر تشكيل دهنده فرهنگ دربارى معاصر ايران هستند و با تجزيه، تحليل و شناخت اين ها است كه مى توان تاريخ نگارى دربارى و مورّخ دربارى را شناخت.4
همان طور كه از آثار و تأليفات صفايى و نيز داورى برخى محقّقان تاريخ معاصر به دست مى آيد، روش وى در تاريخ نگارى، دربارى است. صفايى، از يك سو معتقد است كه پايه نهضت مشروطه با قتل ناصرالدين شاه گذاشته شده (ص 6) و از سوى ديگر از ناصرالدين شاه با عنوان شاه شهيد ياد مى كند (ص 29); در نتيجه اوّلا ارادت خويش را به سلاطين و پادشاهان ابراز مى دارد و ثانياً نگاه منفى خود را به مشروطه پوشيده نمى دارد و براى اين كه اين نكته را به منصه ظهور رساند، در آغاز و قبل از بررسى زندگينامه رهبران مشروطه، كتاب مذكور به تمثال ناصرالدين شاه مزيّن شده است.
نويسنده، مرگ ناصرالدين شاه را غافل گيرانه وصف، و بيان مى كند كه اين حادثه، عموم مردم ايران و جامعه روحانيان شيعه را سخت متأثّر كرد; اين در حالى است كه در گزارش از اعدام و ترور افرادى نظير سيدعبدالله بهبهانى و شيخ فضل الله نورى، به قتل و مرگ و واژگانى از اين قبيل تعبير مى كند. او در ستايش از ناصرالدين شاه مى نويسد:
ناصرالدين شاه را اكثر سياسيون خارجى به هوش و تجدّدخواهى و كاردانى ستوده اند. رواج بسيارى از مظاهر جديد تمدّن در ايران، مرهون زحمات ناصرالدين شاه است. مقدورات كم و محظورات زيادى داشت; با اين حال خدماتى هم كرد و مكرّر به صدد تنظيم قوانين مترقّى و دنياپسند برآمد; ولى اطرافيان، او را به لطايف الحليل مانع مى شدند (ص 24).
نويسنده، در جاى ديگر، قاتل ناصرالدين شاه را فردى جنايتكار معرّفى كرده است:
توطئه قتل ناصرالدين شاه در آغاز جشن پنجاهمين سال پادشاهى اش، به تحريك سلطان عبدالمجيد ثانى; پادشاه ستمگر دولت عثمانى و به دستور سيد جمال الدين افغانى و به دست عنصر جنايتكار، ميرزا رضا اجرا شد (ص57).
صفايى، مظفّرالدين شاه قاجار را موافق و خشنود از تأسيس مشروطه در ايران مى داند:
چند روز بعد در عمارت كاخ گلستان، مجلس سلامى برپا شد و شاه ناتوان و مريض را روى صندلى به مجلس آوردند. نظام الملك، لايحه شاه را كه به منزله اعطاى آزادى و حقّ انتخابات و تشكيل محاكم دادگسترى و حمايت از حكومت مشروطه بود، قرائت كرد. شاه در تمام مدّت اشك شوق در چشم داشت و از اعطاى حقوق قانونى به مردم بسيار خشنود بود (ص 127)،
و در جاى ديگر به دختر ناصرالدين شاه، در جايگاه ملكه ايران نسبت پرهيزكارى داده، ارادت خود را به خاندان شاه و سلطنت ابراز مى كند:
ملكه ايران، دختر ناصرالدين شاه، در وجاهت و تقوا كم نظير بود (ص 165).
نويسنده در جاى جاى كتاب، بر محور سلطنت، به ثبت رويدادها و حوادث تاريخى مى پردازد; به طور نمونه در مورد سپهدار تنكابنى مى نويسد:
محمّد ولى خان سپهدار، فرزند حبيب الله خان ساعدالدوله تنكابنى است كه در سال جلوس ناصرالدين شاه متولّد شد (ص287).
براى شاهد ديگرى بر دربارى بودن تاريخ نگارى صفايى مى توان به تدوين برخى از كتاب هاى و تأليفات او در قالب پروژه هاى تحقيقاتى كه طرف قرارداد آن ها، نهادها و سازمان هاى دربارى بوده است، اشاره كرد. يكى از قراردهايى كه عوامل فرهنگى دربار پهلوى با ابراهيم صفايى بسته اند، بدين قرار است:
عنوان طرح: بررسى اسناد تاريخى;
مجرى: صفايى، ابراهيم;
محلّ اجراى طرح: با همكارى وزارت فرهنگ و هنر;
رشته تخصصى: تاريخ;
خلاصه طرح: گردآورى و مطالعه اسناد سياسى و تاريخى مربوط به قرن نوزدهم و قرن بيستم ايران و پژوهش روى اسناد مربوطه و تعيين خصوصيات گوناگون هر يك از اسناد و تطبيق مفاد آن اسناد با واقعيت هاى تاريخى و تنظيم توضيحات و حواشى روشنگر به اسناد مزبور و سپس تنظيم اسناد به صورت كتاب و چاپ و نشر آن اسناد به منظور فراهم آوردن زمينه تحقيقات براى يك تاريخ مستند و مورد اعتماد;
تاريخ شروع طرح: مردادماه 2534 شاهنشاهى;
منبع تأمين اعتبار: صندوق توسعه پژوهش هاى علمى كشور;
اعتبار: 000/750 هزار ريال.5
شواهد ديگرى نيز وجود دارد كه براى جلوگيرى از طولانى شدن مباحث، از ذكر آن ها خوددارى مى شود.
نخستين نكته كه در بررسى سندشناسانه كتاب مذكور، اهميّت فراوانى دارد، اين است كه در موارد بسيارى، مستند و مدرك مطالب، ارائه نشده است. گرچه نويسنده در انتهاى كتاب، بيش از 116 منبع را آورده كه از آن ها در تدوين مطالب و مباحث كتاب استفاده كرده است و «تحقيق از اشخاص مطّلع و بى غرض نيز گاهى رازگشاى پاره اى از مبهمات تاريخى ايشان بوده است» (ص 738)، اين مطلب نمى تواند خواننده را از ميزان اتقان و صحّت تك تك مطالب تاريخى آگاه كند.
از سوى ديگر، موضوع كتاب هاى تاريخى، بررسى حوادث تاريخى است كه ميان جامعه خاصّ انسانى اتّفاق مى افتد و تأثير ويژه در شؤون گوناگون زندگى مردم بر جاى مى گذارد. روى اين اصل، توده مردم، در جايگاه مباشران وقوع حوادث تاريخى، بيش ترين و درست ترين اطّلاعات را درباره حوادث دارند; با اين حال، مورّخان دربارى در تهيه گزارش و تدوين تاريخ، به اين منابع و اطلاعات مردمى تكيه نمى كنند و تمام مطالب يا بخش اعظم آن را از مراكز رسمى و دولتى مى گيرند. در اين خصوص، با مراجعه به متن كتاب رهبران مشروطه به نظر مى رسد در مواردى كه ارجاعات مطالب مشخّص است، مؤلّف، به صورت مكرّر، مطالب ارائه شده را از فلان السلطنه و فلان الدوله نقل كرده است; البتّه در مواردى نيز از منابعى چون تاريخ بيدارى ايرانيان، نوشته ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ مشروطه ايران، نوشته احمد كسروى و حيات يحيى از يحيى دولت آبادى استفاده كرده است. اگرچه منابع مذكور و منابعى از اين دست، به صورت منابع دست اوّل در مجامع علمى كشور مطرح شده و مؤلّفان آن ها نيز خود در صحنه انقلاب مشروطه بوده اند، بايد توجّه داشت كه اين كتاب ها را جناح غالب مشروطه، يعنى مشروطه خواهان سكولار و شبه سكولار نگاشته اند و مطالب آن ها نمى تواند درباره جناح مغلوب مشروطه، حجيّت داشته باشد; در نتيجه نمى توان در مطالب تاريخى، به مباحث و مطالب آن ها تكيه كرد.
نكته آخر اين كه مؤلّف، در پايان كتاب مدّعى است افزون بر مآخذ اشاره شده، از «اشخاص مطّلع و بى غرض» نيز به صورت شفاهى، بهره برده است; امّا مشخّص نمى كند كه افراد مورد مراجعه او، چه كسانى بوده اند و اين در حالى است كه در تدوين تاريخ، بايد تمام مستندها و مدارك، ذكر و براى خواننده مشخّص شود.
نويسنده در موارد متعدّد، رهبران مشروطه را جاه طلب دانسته، فعّاليت هاى سياسى آنان را در جهت رسيدن به خواسته هاى شخصى خودشان بيان مى كند; البتّه درباره برخى از آنان، تندروى، و در مورد بعضى ديگر، با احتياط حركت مى كند; به طور نمونه، نخستين زندگينامه كه بدان پرداخته، مربوط به سيّد جمال الدين اسدآبادى است كه از همان آغاز، در پى آن است ثابت كند ناصرالدين شاه به دستور مستقيم سيّد و به وسيله ميرزا رضا كرمانى كشته شد. همچنين در ايرانى بودن سيّد خدشه كرده و ادلّه گوناگونى مى آورد كه وى ايرانى نيست.6 او در بيان ويژگى هاى سيّد جمال مى نويسد:
داراى هوش سرشار و صراحت بيان بوده و در ضمن به شدّت جاه طلب و اسير ارضاى غريزه جاه طلبى بوده كه سوداى امارت و صدارت بر سر داشته و براى نيل به اين هدف، به هر درى مى زده و داعيه اتّحاد اسلام، راهى براى وصول به هدف هاى سياسى بوده است ... مثل بسيارى از سياست پيشگان، زياد به صداقت پايبند نبود (ص 13).
در جاى ديگر، به وى نسبت دو رويى مى دهد و او را داراى رابطه محرمانه با رقيبان (ص 13) مى داند. همچنين سيّد را به دوره گردى تشبيه مى كند كه به دنبال جاه و مقام است (ص 15) و او را اهل رشوه (ص 18) و داشتن معشوقه (ص19) مى شمرد.
در نتيجه گيرى مباحث، وى را چنين وصف مى كند:
سيّد در عين حال كه در گفتار و مقالات پرشور و عميق خود، همه جا بر ضدّ بيدادگرى و استبداد و استعمار مبارزه كرده و واقعاً افكار مردم را تا اندازه اى در افغانستان، مصر و ايران بيدار نموده; ولى همه جا خود در پناه حمايت بيدادگران درآمده و از آنان منتفع شده و زبان به ستايش آنان گشوده و در همان حال، به اقتضاى توقّع زياد و جاه طلبى و شتاب زدگى بسيار، بر عليه آن ها برخاسته و به صاحب قدرت ديگر پيوسته است (ص 33).
درباره ميرزا ملكم خان (ناظم الدوله) كه در بيوگرافى دوم بدان پرداخته است، در آغاز وى را مؤسّس فراماسونرى در ايران معرّفى مى كند كه از طريق تغيير در انديشه و افكار افراد جامعه، به مبارزه با سلطنت برخاسته بود تا از اين طريق بتواند نيات خويش را به موقع اجرا گذارد.
نويسنده، اصل وجود فراماسونرى را از باب اصلاح جامعه ايران، مفيد دانسته، پيوستن عالمان و روحانيان را به آن سازمان به فال نيك مى گيرد و مى نويسد:
تبليغات فراموش خانه، محرمانه صورت مى گرفت; ولى كم كم مردم مطّلع، از اسرار آن خبردار شدند و گروهى از روحانيان و رجال نيز در آن جمعيت پيوستند و ملكم با روحانيون در حالى كه اصلاح طلب بودند، محرمانه تماس ها گرفته و آنان را به هدف خود آشنا مى كرد و جمعى هم با او همراه شده و مسلك فراماسونى را به ارث در خاندان خود نهادند (ص 4).
پس از وصف ناقص از فعّاليت فراماسونرى ملكم، در جاى ديگر چنين مى نويسد:
پس از تبعيد به تركيه، به آيين مسيحى درآمد و با دخترى ارمنى به نام هانريت ازدواج كرد و كلاه پوستى ايرانى را از سر برداشته، فينه كوتاه قرمز عثمانى بر سر نهاد (ص 48).
صفايى، ملكم را فردى «كلاه بردار، ديپلمات متلوّن و سودجو» (ص 54)، «جاه طلب، فردى شياد» (ص 55)، و «رشوه خوار» (ص59) معرّفى كرده و «رفرماتور» (ص 61)، «رهبان لندن و دلال رشوه خوارى» (ص 62) را از القاب وى بيان مى كند.
نويسنده، پس از آن كه تملّق ملكم را ذكر مى كند، در ادامه مى نويسد:
امّا پس از سلب اعتبارات، بدون آن كه به تقصيرها و شيّادى هاى خود بينديشد و يا حقّ نعمت متمادى شاه را ملحوظ دارد، به مناسبت خانه نشينى، سوز قلبش بيش تر و زبان شكايتش گوياتر گرديده، از خرابى و بى نظمى ايران فرياد مى زد (ص 55).
مى توان نتيجه گيرى نويسنده را درباره ملكم، عبارات ذيل دانست:
مسلمانى و حتّى ايران دوستى او ظاهرى و فقط براى موفّقيت در نيل به مقامات سياسى بوده و در جلب منفعت، حريص و پول، چشم او را مى بسته و حيثيت خود و دولت خود را در برابر پول فراموش مى كرده; مردى خودخواه و حق ناشناس بوده است (ص 60).
سپهدار تنكابنى را فردى سودجو كه «براى حفظ مقام و ثروت و موقعيت خود مشروطه خواه شد» (ص 295) و «جاه طلب، عصبانى، مغرور» (ص 311) معرّفى مى كند، و داورى اش درباره وثوق الدوله چنين است كه:
خطاى بزرگى كه وثوق الدوله و يارانش عمداً مرتكب شدند و باعث بدنامى آنان شد، اين بود كه مبلغى پيشكش يا رشوه از انگليسى ها قبول كردند; وثوق الدوله دويست و بيست هزار تومان، نصرت الدوله و صارم الدوله هر كدام يكصد و هفتاد هزار تومان (ص 447).
نويسنده از مرحوم سيّد عبدالله بهبهانى، با عناوين «شاه عبدالله» (ص 184) و به مناسبت سياه چهرگى «شاه سياه» (ص 185) ياد مى كند. همچنين او را «جاه طلب و اهل رشوه» (ص 179 و 194) مى شناساند و در صفحه 202 مى نويسد:
او داراى نفوذ كلام بود; ولى گفتارش با كلمات خارج از نزاكت همراه بود. به شدّت قدرت طلب بود. مقام علمى و پايه زهد او ضعيف بود. مناسبات شخصى را در مسائل عمومى و دعاوى دخالت مى داد. اطرافيانش از نفوذ وى، سوء استفاده هاى بسيار كردند (ص 202).
او در جاى ديگر مى نويسد:
ارباب جمشيد نماينده زرتشتيان، با كمك سيّد عبدالله، به وكالت زرتشتيان برگزيده شد و مبالغى به بهبهانى و حواشى او تقديم نمود (ص 213).
صفايى، ابتدا افراد را مى ستايد; ولى سپس به نقاط ضعف و گاهى تخريب آن ها مى پردازد; براى مثال در مورد امين الدوله، اين داورى را دارد كه او جلو طمعورزى حاكمان و درباريان قاجار را گرفت و اين امر، ناراحتى اطرافيان شاه و كسانى را كه منافعشان به مخاطره مى افتاد پديد آورد; امّا در ادامه مى نويسد:
امين الدوله به واسطه ... محافظه كارى و نداشتن تدبير كافى نتوانست به مشكلات فائق آيد (ص 85).
نويسنده، ميرزانصرالله خان مشيرالدوله را چنين معرّفى مى كند:
مشيرالدوله صدراعظم زمان مشروطه، مردى زيرك، رازدار، سليم النفس، مطيع با پشتكار و نوكرمآب بوده و تحصيلات مختصرى داشته و تا حدى تجدّدخواه بوده است; هم به دوستى و امانت معروف شده و هم در مدّت نسبتاً كوتاهى از تهيدستى و ماهى 15 قران حقوق، صاحب كرورها ثروت گرديد. بديهى است چنين سرمايه اى فقط از راه حقوق و صرفه جويى به دست نيامده و اقتصاد نائين هم قادر به چنين معجزه اى نبوده; بلكه از طريق «مداخل» فراهم شده است. يكى از طرق استفاده مشروع مشيرالدوله در وزارت خارجه، گرفتن مدال و فرمان براى كارگزاران و مأموران سياسى ايران بود و با دادن اين مدال ها، پول هايى به او مى دادند (ص 130).
در آغاز زندگينامه سيد محمّد طباطبايى، وى را اهل تقوا و از رهبران صميمى مشروطه معرّفى مى كند (ص 207); اما در صفحه 229 مى نويسد:
به شدّت عصبانى و دچار تلوّن و تندخويى و زودباورى بود و در امور اجتماعى و سياسى مآل انديش و عاقبت بين نبود و صرفاً تابع احساسات و هدف هاى سياسى خود مى شد.
مؤلّف در معرّفى رهبران مشروطه، برخى از آنان را تابع و طرفدار انديشه ماسونيك و گروهى را داراى افكار و انديشه مسلك هاى انحرافى ديگر بيان مى كند. در آغاز كتاب، سيّد جمال الدين اسدآبادى را عضو انجمن و جمعيت فراماسون معرّفى مى كند و در مورد ميرزاملكم مى نويسد:
در سال 1276 به كمك پدرش، جمعيت فراماسون به نام فراموش خانه يا جامع آدميت را تأسيس نمود (ص 44).
در جاى ديگر مى نويسد:
تبليغات فراموش خانه، محرمانه صورت مى گرفت; ولى كم كم مردم مطّلع، از اسرار آن خبردار شدند و گروهى از روحانيان و رجال نيز به آن جمعيت پيوستند و ملكم با روحانيونى كه اصلاح طلب بودند، محرمانه تماس ها گرفته و آنان را به هدف خود آشنا مى كرد و جمعى هم با او همراه شدند و مسلك فراماسونى را به ارث در خاندان خود نهادند; از جمله آن ها روحانى صاحب نفوذ، سيّد صادق طباطبايى است (ص 45).
اگرچه در مورد ملكم، داشتن افكار و انديشه فراماسونى ترديدى نيست، نويسنده درباره اين كه برخى از عالمان و روحانيان به وسيله وى در سلك فراماسون درآمده و آن مسلك را برگزيده و بعد مبلّغ آن شده باشند، سند و مدركى ارائه نمى دهد.
نظرش در خصوص مرحوم نجم آبادى اين است:
ميرزا سيّد محمد طباطبايى، چندى به توصيه پدر، خدمت شيخ هادى نجم آبادى تلمّذ نموده و از منش و آزادگى و تعليمات اخلاقى شيخ بهره مند شده است. شيخ هادى، عقايد فراماسونى داشت و در حادثه قتل ناصرالدين شاه، تنها كسى بود كه از نيت سوء ميرزا رضا باخبر بود (ص 207).
او درباره سيّدمحمّد طباطيايى مى نويسد:
طباطبايى، مجتهدى روشنفكر و آزاده بود و از تعليمات ماسونيك به وسيله پدرش و به وسيله شيخ هادى و سيدجمال افغانى آشنا شده، يك نوع حريت فكرى در او ايجاد شده و طرفدار شكست قدرت هاى استبدادى و استقرار حكومت ملّى بود (ص 218).
در خصوص ملك المتكلّمين، در ابتدا وى را با محافل بابى مرتبط دانسته، مى نويسد:
ملك، در مراجعت به اصفهان به وسيله ميرزااسدالله خان نائينى (منشى قنسولگرى روسى كه از سران بابى بود) با اين فرقه آشنا شد (ص 340).
در جاى ديگر، او را داراى عقايد فراماسونرى معرّفى مى كند:
عقايد ماسونى و آزاد فكرى شيخ هادى نيز در وى اثر كرد و در راه تأسيس مدارس جديد به تبليغات منبرى پرداخت (ص 342).
در ادامه او را منتقد دولت، مرتبط با ازلى ها و فردى سودجو معرّفى مى كند:
بارى ملك در منابر و مساجد تهران انتقاد از دولت را آغاز كرد و علاوه بر ارتباط با آزادى خواهان با ازلى هاى تهران كه در پيشرفت هدف مشروطه كوشا بودند نيز مناسباتى به هم رساند و سخت به تحصيل آب و ملك همّت گماشت (ص 345).
سستى اعتقاد مذهبى وى از گفتارش لائم و آشكار است (ص 352).
نتيجه گيرى صفايى از شخصيت او چنين است:
با همه تكفيرها، نمى توان قطعاً درباره او چنين حكمى كرد و هيچ يك از آثارش صراحت و دلالت بر ازلى بودن او ندارد; امّا سستى اعتقاد مذهبى وى از گفتارش لائم و آشكار است (ص 356).
درباره سيّد جمال واعظ اصفهانى نيز نظرش اين است كه:
به علّت دوستى با چند نفر بابى و ازلى به بابى گيرى متّهم شد (ص319).
او مستوفى الممالك را چنين معرّفى مى كند:
مستوفى به سلسله نعمت اللهى معتقد و درويش دوست بود; لكن به پاره اى از خرافات نيز اعتقاد داشت (ص 500).
درباره شيخ رئيس نيز مى نويسد:
به آشاميدن شراب، راغب بود و گاهى حكيمانه ساغرى مى زد و خود را در ارتكاب اين فسق، بنا به تجويز طبيب معذور مى دانست (ص 588).
از نسبت هاى ديگرى كه نويسنده به رهبران مشروطه مى دهد، عدم اعتقاد آنان به نظام مشروطه است. وى برخى را مجرى سياست هاى غربى و استعمارى مى داند. ترس از جان را درباره موضعگيرى مشروطه خواهى برخى ديگر دخيل مى داند و در مورد گروه سومى، عقيده دارد كه آنان معنا و مفهوم مشروطه را نمى دانستند. به بخشى از مباحث مطرح شده در متن كتاب، اشاره مى شود.
درباره ملكم خان مى نويسد:
مسلمانى و حتّى ايران دوستى او ظاهرى و فقط براى موفّقيت در نيل به مقامات سياسى بوده و ملكم در جلب منفعت حريص بوده و پول چشم او را مى بسته و حيثيت خود و دولت را در برابر پول فراموش مى كرده (ص 60).
امين الدوله را (پس از اين كه فردى صديق و داراى فضيلت اخلاقى معرّفى مى كند كه قصد خدمت به مملكت را داشته) طرفدار سياست دولت انگليس مى داند:
او به سياست انگليسى ها تمايل داشت و دوستى آن دولت را براى ايران مفيد مى دانست و همين فكر و انديشه او را طرفدار و مجرى سياست انگليسى ها معرّفى كرده بود (ص 94).
درباره سرداراسعد مى نويسد:
سردار در اروپا، رهبرى قيام اصفهان را به عهده گرفت. به لندن رفت با واسطگى ادوارد براون به اتّفاق ممتازالدوله با مستر چارلز، معاون وزارت خارجه انگليس ملاقات نموده، از نقشه انگليس ها آگاه شد و قول و قرارهاى لازمه داد و به حمايت آنان، براى قيام مشروطه خواهى اطمينان يافت و سپس به پاريس بازگشته، خود را از طريق خوزستان به ايران رسانيد. ... دو قنسول انگليس و روس مقيم اصفهان در دليجان و در قم با سرداراسعد ملاقات كردند و به قول كتاب آبى، او را از حركت به تهران منع نمودند; ولى سردار نپذيرفت. بايد اعتراف كرد كه اين منع ها و اخطارهاى دو سفارت براى فريب دادن شاه بوده و جنبه جنگ زرگرى داشته يا از اساس دروغ بوده است; زيرا سرداراسعد و سپهدار، مطابق نقشه پيش بينى شده حركت كرده بودند (ص 262ـ264).
صفايى، صمصام الدوله را جاهل به حقيقت مشروطه دانسته، مى نويسد:
صمصام، مردى ساده دل و وطن خواه بود. نسبت به مشروطه تعصّب داشت; امّا او مشروطه را فقط در نبودن محمّدعلى شاه مى دانست; به همين دليل در حكومت خود مثل يك ايلخانى رفتار مى كرد، نه مثل يك رئيس الوزراى مشروطه (ص 252).
صفايى، برخى ديگر از رهبران مشروطه را به سبب ترس از جان و بيم از ترور، طرفدار مشروطه معرّفى مى كند. او درباره پيامد قتل امين السلطان مى نويسد:
از حادثه قتل اتابك، همه رجال مستبد ترسيدند. بيش تر اين مردان براى حفظ جان خود و بيم از ترور احتمالى، انجمنى به رياست جلال الدوله پسر ظلّ السلطان به نام انجمن امرا تشكيل دادند و سخت طرفدار مشروطه شدند (ص 293).
در خصوص مشيرالدوله اعتقاد دارد:
مشيرالدوله به مشروطه واقعى يعنى حكومت ملّى معتقد نبود (ص 131).
مطلب مهم ديگرى كه در كتاب مذكور قابل بررسى است، نسبت دادن پيمان شكنى به برخى رهبران مشروطه است. اگرچه اين مطلب را كوتاه و مختصر ارائه كرده، به دست مى آيد كه از نظر وى، پيمان شكنى امرى فراگير و تا حدودى مورد ابتلاى رهبران مشروطه بوده است. او مى نويسد:
پس از قتل اتابك، همه رجال مستبد، ترسيدند. بيش تر اين مردان، براى حفظ جان خود و بيم از ترور احتمالى، انجمنى به رياست جلال الدوله پسر ظلّ السلطان، به نام انجمن امرا تشكيل دادند و سخت طرفدار مشروطه شدند و نامه اى به شاه نوشتند كه 62 امضا داشت. نويسندگان نامه، صورت سوگندى هم در پشت قرآن براى وفاداراى به مشروطه نوشتند و امضا كردند; ولى بيش تر سوگنديان پيمان شكستند و بر عهد خود استوار نماندند. سپهدار هم يكى از همان پيمان شكن ها بود.
پس از نقل مطالب مذكور، چنين نتيجه مى گيرد:
متأسّفانه اين خوى پيمان شكنى و نقض قول و قرار و بى اعتنايى به تعهّدات اخلاقى و وجدانى كه از آغاز مشروطه به اين طرف رواج يافته، يك نوع بى اعتمادى در اجتماع ما به وجود آورده (ص 293).
نويسنده براى اين مطلب، مدرك ارائه نداده است.
مؤلّف، برخى رهبران مشروطه را از عملكرد گذشته خود و از اين كه عمر خويش را در رهبرى مشروطه سپرى كرده و براى آن زحمات طاقت فرسايى متحمّل شده اند، پشيمان معرفّى مى كند; امّا اين مطلب را روشن نكرده كه آيا از اساس انقلاب مشروطه پشيمان و نادم شده اند يا به سبب انحراف هايى كه در روند انقلاب و نظام ايجاد شد.
در خصوص سيد محمّد طباطبايى پس از آن كه وى را انقلابى و داراى افكار اصلاحى مى داند، مى نويسد:
بعد از سقوط حكومت استبدادى و برقرارى مشروطه و افتتاح مجلس دوم، او وظيفه مسلكى و شرعى خود را انجام شده مى دانست; ولى چندى نگذشت كه خودش هم از مجلسى كه به وجود آمده بود، پشيمان گرديده و كم كم متوجّه شد كه آن همه خسارت مالى و اتلاف نفوس، به نتيجه اى كه بايد، منتهى نگرديد (ص 216).
چند صفحه بعد دوباره مى نويسد:
در اواخر عمر، از مجاهدات خود در راه مشروطه چندان دلخوش نبود و خودش گفته بود: سركه ريختيم شراب شد (ص 219).
نسبت هايى را كه صفايى به رهبران مشروطه داده، در موارد بسيارى ممكن است با واقعيّت منطبق باشد. چه كسى مى تواند در مورد داشتن اغراض شخصى، فراماسون و وابسته بودن ميرزا ملكم ترديد كند؟ مسلّماً افرادى چون سردار اسعد و وثوق الدوله، وابسته به انگليس و به دنبال منافع شخصى بودند. انحراف مسلك ملك المتكلّمين و سيّد جمال واعظ اصفهانى يقينى است. دلسردى و پشيمانى طباطبايى از مشروطه، جاى ترديد ندارد; امّا به نظر مى رسد روح حاكم بر مطالب كتاب رهبران مشروطه خواننده را ناخودآگاه به بدبينى به اصل قيام ضدّ استبدادى مردم و مشروطه اصيلى كه مورد نظر و خواست عالمان و توده مردم بود، مى كشاند. صفايى بايد انگيزه ها و اصالت هاى مذهبى و ملّى قيام مشروطه را با انحراف هايى كه به تدريج به وسيله بيگانگان، غرب گرايان و جريان التقاطى در بدنه نهضت نفوذ كرد، تفكيك مى كرد. همچنان كه همه مخالفان مشروطه، داراى يك انگيزه نبودند و شيخ فضل الله نورى را نمى توان با مستبدّان در يك جناح قرار داد، همچنين موافقان و طرفداران مشروطيت نيز گرايش ها و مقاصد گوناگونى با يك ديگر داشتند.
صفايى، مشروطه خواهى عالمان ثلاثه نجف (آخوند خراسانى، ملاّ عبدالله مازندرانى و حاج ميرزا حسين تهرانى)7 را با نقل يك جمله از مرحوم سيد محمدكاظم يزدى، كه مدرك و مستند آن را ذكر نكرده است، مورد سؤال قرار مى دهد:
سيدكاظم، با مشروطه ايران موافقت نكرد و در هنگامه اختلاف مجلس و دربار، وقتى مرحومان آخوند ملاّكاظم خراسانى و ملاّعبدالله مازندرانى و حاج حسين تهرانى تلگراف خود را براى حمايت مجلس و تضعيف شيخ نورى تهيه كردند، تلگراف را نزد سيد كاظم بردند كه او هم امضا كند; او از امضا خوددارى كرده و گفته بود: آخوندخراسانى عالم است; ولى دين ندارد. حاج ميرزاحسين دين دارد; ولى علم ندارد. مازندرانى نه دين دارد و نه علم و من از چنين كسانى پيروى نمى كنم (ص 543).
به نظر مى رسد با توجّه به اين رويكرد صفايى، انكار يا دست كم ترديد در اين ادّعا كه «رهبران مشروطه، شايد درست ترين پژوهشى باشد كه درباره نهضت مشروطيت ايران نوشته شده»،8 چندان بىوجه نباشد.
پی نوشت:
1.با اين كه تحصيلات وى در حقوق و ادبيات بوده، فعاليت پژوهشى اش در خصوص تاريخ است.
2. ابوالفضل شكورى: جريان شناسى تاريخ نگارى در ايران معاصر، ص 117و118.
3. همان، ص 83.
4. همان.
5. همان، ص 102و103.
6. اين ادلّه عباتند از: «أ. جرجى زيدان، مورّخ عرب كه معاصر سيّد بوده، در جلد دوم مشاهيرالشرق، ص 57ـ64، افغانى بودن سيّد را از قول خودش تصريح مى كند; ب. شيخ محمد عبده دوست و همكار سيد در مقدمه رساله عربى خود به نام ردٌ على الدهريون كه ترجمه از رساله نيچريه سيّد مى باشد، افغانى بودن او را از قول خود او تأييد نموده است; ج. طبق نوشته جرجى زيدان و به حكايت عكس هاى موجود خود سيد، وضع ظاهر و قيافه و لباس او به افغان ها شباهت داشته و حتّى لهجه و نوشتجات فارسى وى بيش تر مايه و سبك افغانى داشته و در بسيارى از مكتوب ها، سيّد، در امضا، خود را سيد جمال الدين الحسينى الافغانى معرّفى كرده است; د. مجلّه ثريّا چاپ مصر و پليس پاريس در گزارش خود به وزارت خارجه، او را افغانى الاصل دانسته اند; ه. در روزنامه الاهرام، چاپ مصر، مورّخ 24 حمل 1312، سيد را به افغانستان منسوب داشته است و سيد در تهران تلويحاً از نسبت اسدآبادى بودن تبرّا جسته و گفته است: شنيده ام اسدآباد در نزديكى همدان است كه اهالى آن بسيار جاهل و عامى اند.» (ص 12). به هر حال سيد، ايرانى باشد يا افغانى نمى تواند تأثيرى در اهميّت مبارزه هاى او در زمينه سازى براى انقلاب مشروطه ايران داشته باشد.
7. صفايى، اين سه تن را از رهبران مشروطه به شمار نياورده و از اين جهت، ضعف ديگرى بر كتاب وارد است.
8. مقدّمه ناشر كتاب.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}